برای خودم
دیروز رازم برملا شد، خودم خواستم... .
شاید بگن لزومی نداشت بدونه ولی من می گم لازم بود.
نمی دونم... ، این روزا هیچی نمی دونم. ولی حالم خوبه... . خوبم. خوبتر از بقیه ی روزا.
دیروز رازم برملا شد، خودم خواستم... .
شاید بگن لزومی نداشت بدونه ولی من می گم لازم بود.
نمی دونم... ، این روزا هیچی نمی دونم. ولی حالم خوبه... . خوبم. خوبتر از بقیه ی روزا.
این روزا دل تنگ کرم خاکی ام... .حوصله ندارم و پکرم. امروزم که راه راه دم دار انگار مریض شده... . دیشب از دلتنگی گریه کردم، واسه همین امروز چشم درد بودم و کم تونستم درس بخونم. بهتر شم شب درس می خونم. نشم، هیچی دیگه.
می خواستم برای دو تا از دوستام تو یه روز تولد بگیرم... .
بدون این که بفهمن... .
با هم قرار بذاریم و یه جا جفتشونو شاد کنم... .
نمی دونم کارم درسته یا نه ولی فکر می کنم باعث ناراحتی ممکنه بشه... .
می دونی چی می گم؟
راستش فکر می کردم کارم خوبه ولی حس می کنم نه... .
ممکنه باعث آزردگی خاطر شه... .
نمی دونم... من نیتم خیره... .
دوست داشتم باعث شادیشون شم، همین... .
چند هفته اس براش برنامه می چینم... .
اما یه حسی یهو ته دلم گفت که ممکنه... .
بی خیال... فکر کنم اشتباه کردم و باید بی خیالش شم.